هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط negin در تاریخ 1392/11/03 و 14:32 دقیقه ارسال شده است | |||
من کی ام؟صیاد ناشی پس شکارم می گریزد...آخر آن آهوی زیبا از حصارم می گریزد...می شود تنهایی من در جهان افسانه زیرا...هر کسی را دوست دارم از کنارم می گریزد... |
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت